به گزارش اصفهان زیبا؛ احمد زمانی (تولد 1337- وفات 22 فروردین 1404)، چهره مبارز، معلم متعهد و استاد تاریخ دانشگاه، در ۶۶سالگی براثر سانحه دلخراش تصادف، دار فانی را وداع گفت.
او شخصیتی اصفهانشناس، بابصیرت و دغدغهمند بود که عمر خود را وقف انقلاب اسلامی و تعلیموتربیت کرد.
چهلمین روز درگذشت جانسوز این چهره علمی فرهنگی، بهانهای شد تا به مرور برخی از مصاحبهها و نوشتههای ایشان بپردازیم که سندی ارزشمند برای تاریخ و هویت این شهر است.
آنچه در ادامه میخوانید، گوشهای از تاریخچه حزب جمهوری اسلامی دفتر اصفهان است که کمتر خوانده و شنیده شده است.
شما در حزب جمهوری اسلامی اصفهان دو مسئولیت داشتید: یکی، واحد دانشجویی و دیگری، واحد سیاسی بود؟
قبلش هم مدتی خبرنگار و سرپرست دفتر روزنامه جمهوری اسلامی در اصفهان بودم. بعد از چند ماهی آقای مجید مجیدینژاد آمدند و سرپرستی را برعهده گرفتند.
یک هفته پس از پیروزی انقلاب، حزب جمهوری اسلامی هم تأسیس شد. اولین دبیر آن در اصفهان که بود؟
مرحوم شهید بهشتی توصیه داشت که آقای اکبر پرورش مسئولیت حزب جمهوری اسلامی در اصفهان را قبول کنند.
آقای پرورش از آقای بهشتی خواهش کردند که آیتالله سید جلالالدین طاهری را مسئول بگذارند و دوستان آقای طاهری هم باشند. شاید تشخیص آقای پرورش این بود که اگر خودشان مسئولیت حزب را بپذیرند، آقای طاهری همکاری نکند.
پس مسئولیت به عهده آقای طاهری قرار گرفت و آن آقایان هم بودند؛ منتهی از همان اوایل آقای طاهری، آقای عبدالله نوری، عباسعلی روحانی و محمد عطریانفر خیلی زیر بار مرکزیت حزب در تهران نمیرفتند.
در مرکزیت حزب در تهران، آن چهار نفر روحانی دیگر مؤسس (آیتالله سیدعلی خامنهای، اکبر هاشمیرفسنجانی، شهید محمدجواد باهنر و سید عبدالکریم موسویاردبیلی) بیش از همه به آقای بهشتی احترام میگذاشتند و آقای بهشتی هم بهعنوان دبیرکل انتخاب شده بود.
در اصفهان این آقایان که بعدا به «خط3» معروف شدند، روابطشان با آقای هاشمیرفسنجانی از همه بهتر بود؛ با آقای خامنهای هم مخالفتی نداشته؛ اما با آقای بهشتی میانهای نداشتند؛ هرچند مؤسسان به آقای بهشتی فوقالعاده ارادت داشتند.
چرا با شهید بهشتی مشکل داشتند؟
چه بگویم. شهید بهشتی فردی فوقالعاده تشکیلاتی بوده و با آقای طاهری بهنوعی از دوران طلبگی آشنا بودند. آقای بهشتی خیلی روی کارهایشان اهل فکر بودند و واقعا برای آدم غیرقابلتصور بود.
من نوروز 1355 اولین آشنایی حضوریام با آقای بهشتی بود. همراه با شهید علیاکبر اژهای برای دیدار عید به خانه پدریشان در اصفهان که الان هم «خانه شهید بهشتی» است، رفته بودیم.
ما آن زمان یکسری فعالیتهای دینی انجام میدادیم که ازجمله کارهایمان، مؤسسهای بود و هست که آن مؤسسه به نام «انجمن مددکاری امامزمان(عج)» بود. مؤسسه یک بخش فرهنگی برای کمک به فرزندان یتیم داشت.
ما اصالتا مؤسسه را برای اینکه به بچههای یتیم کمک فرهنگی و مالی بکنیم، داشتیم و ضمنا برای بعضی از ارتباطهای ما هم پوشش خیلی خوبی بود.
این مؤسسه نوعا مؤسسانش انجمن حجتیهای بودند و رژیم با آن مشکلی نداشت؛ مثلا یک نظامی بود که من باید با او ارتباط میداشتم، یک سرگرد خلبان بود که در این مؤسسه ما باهم ارتباط داشتیم.
یک سازمان مخفی نظامی در کشور بود که حتی نام هم نداشت و مرحوم شهید سید حسن آیت و دکتر عبدالله جاسبی و شهید سید موسی نامجو، جزو مؤثران این سازمان در سطح کشور بودند و آقای پرورش مسئول این سازمان در اصفهان بودند.
اگر خاطرههای کسی را دراینارتباط بخواهید، در کتابهای آقای جاسبی یک مقداری هست و در خاطرههای آقای سرهنگ محمدمهدی کتیبه مقدار بیشتری راجع به این سازمان مطلب هست. سرهنگ کتیبه مدتی در اصفهان بود. او اصالتا شیرازی است؛ اما مدتی در مرکز توپخانه اصفهان بود.
#gallery-1 {
margin: auto;
}
#gallery-1 .gallery-item {
float: right;
margin-top: 10px;
text-align: center;
width: 50%;
}
#gallery-1 img {
border: 2px solid #cfcfcf;
}
#gallery-1 .gallery-caption {
margin-left: 0;
}
/* see gallery_shortcode() in wp-includes/media.php */
برای من که ارتباطهایی با آن فرد نظامی داشتم و باید اخبارش را میگرفتم و یکسری خبر به او میدادم، آن انجمن مددکاری پوشش خیلی خوبی بود و کسی مشکوک نمیشد.
فرمودید آقای پرورش، آقای طاهری را بهعنوان دبیر حزب اصفهان توصیه کردند؛ اما ایشان را به اسم حزب جمهوری اسلامی نمیشناسیم!
مرحوم آقای طاهری اولین دبیر حزب در اصفهان بود. من بهخوبی یادم هست که خودم وقتی بنا بود سرپرست روزنامه شوم، ممکن بود بعضی از جاهایی که میروم، از من کارت شناسایی بخواهند، شاید اولینکارت عضویت حزب جمهوری اسلامی اصفهان را برای من صادر کرده و خود آقای طاهری امضا کردند.
آن کارت موجود است؟
بله؛ هست. اینطرف و آنطرف برای مصاحبه میخواستم بروم، آن اوایل من را نمیشناختند و از این کارت استفاده میکردم.
انتخابات خبرگان قانون اساسی و شروع اختلافها
اولین جاهایی که اختلافنظر آقای طاهری و دوستانشان با مرکزیت حزب آشکار شد، انتخابات خبرگان قانون اساسی بود. ما یک مجلس خبرگان داشتیم که قانون اساسی را تدوین کرد؛ نمایندگان اصفهان آقایان طاهری، پرورش، شهید آیت و آیتالله خادمی بودند (طبیعی است هر چهار نفر را باید مرحوم بگوییم). آنان کاندیداهای حزب جمهوری اسلامی بودند.
در اصفهان جامعه روحانیت مبارز اصفهان که دوستان آقای طاهری بودند، حجتالاسلام سید محمد احمدیفروشانی (از منبریها و مبارزان) را معرفی کردند. شخص حضرت امام بهنوعی در تعیین کاندیداهای حزب جمهوری اسلامی نقش مستقیم داشتند.
کتابی راجع به مجلس خبرگان هست که اسمش در خاطرم نیست؛ این کتاب یکسری از مصاحبههای آن زمان را نوشته است و مرحوم شهید بهشتی رسما این را گفتهاند که ما با مشورت امام این لیست را تعیین کردیم.
بههرحال اکثریت را در مجلس خبرگان قانون اساسی همین کاندیداهای حزب جمهوری اسلامی دست گرفتند. آقای طاهری آن زمان آقای احمدی را به جای مرحوم آیتالله خادمی بهعنوان کاندیدا معرفی کردند؛ اما امام روی حضور آیتالله خادمی حساسیت داشتند.
بخش وسیعی از حوزه علمیه اصفهان آقای طاهری را قبول نداشت؛ بهعنوان کسی که طرفدار شریعتی، طرفدار سید مهدی هاشمی و طرفدار شهید جاوید است. غوغای کتاب «شهید جاوید» در اصفهان و کل کشور خیلی وقت انقلاب و نهضت را گرفت.
حوزه علمیه کاندیدای آقای طاهری را قبول نداشت و از آنطرف آقای خادمی را قبول داشتند و امام هم اصرار داشتند که آقای خادمی باشند و بعد هم که ایشان انتخاب شد، اولین رئیس سنی مجلس خبرگان قانون اساسی بودند. عرض کنم که سن آقای خادمی از سن امام بیشتر بود و حضور ایشان در تصمیمگیریهای قانون اساسی تعداد زیادی را ساکت میکرد.
خیلی از روحانیون بودند که ولایتفقیه را قبول نداشتند؛ اما وقتی آقای خادمی جزو قانونگذارهای قانون اساسی بودند، آنها حداقل سکوت میکردند. این اولین انشعاب بود.
واقعه بعدی، انتخابات ریاستجمهوری در زمستان 1358 بود که آقای طاهری به سمت حمایت از بنیصدر بهعنوان رئیسجمهور رفتند. حزب جمهوری اول میخواست آیتالله بهشتی را انتخاب کند. امام نظرشان در آن مقطع این بود که روحانیون مسئولیت نداشته باشند؛ پس حزب، آقای جلالالدین فارسی را انتخاب کرد.
بعدا شبههای مطرح شد که آقای فارسی ایرانیالاصل نیست. جامعه مدرسان حوزه علمیه از آقای دکتر حسن حبیبی و حزب هم از جامعه مدرسان پشتیبانی کرد. اینجا دیگر آقای طاهری و دوستانشان (آقایان نوری، روحانی و عطریانفر) از شورای حزب اصفهان کاملا کنارهگیری کردند.

خودشان کنار رفتند یا مجبور به خروج شدند؟
خودشان کنار رفتند و آقای پرورش دبیر شده و تعدادی عناصر جوانتر وارد شورا شدند؛ مثلا آقای مسعود شهیدی از مبارزانی بود که قبل از انقلاب مدتی هم در زندان روزگار سپری کرد و از دوستان آقای احمد توکلی در دانشگاه شیراز بود.
با هم به زندان افتاده بودند و به سربازی فرستاده بودنشان و دانشگاه نیمهکاره مانده بود.
آقای مهندس غلامحسین شریفخانی هم از خویشان مرحوم شهید بهشتی بودند. ایشان شوهر دکتر زهرا پیشگاهیفرد بودند و ازجمله کسانی بودند که به حزب آمدند. خانم دکتر پیشگاهیفرد یک دوره نماینده مجلس اصفهان بودند.
برادر ایشان، آقای محمد پیشگاهیفرد کتاب خاطرههایی چاپ کرده است که مقداری هم راجع به خاطرههای حزب اصفهان در این کتاب نوشتهاند. مرکز اسناد انقلاب اسلامی خاطرههای ایشان را چاپ کرده است.
آقای پیشگاهیفرد هم خویشاوند آقای بهشتی بود و هم داماد اول شهید مفتح؛ به همین دلیل از جریانهای قبل از انقلاب نسبتا خبر دارند و بعد از انقلاب هم دومین رئیس رادیو و تلویزیون اصفهان بودند. سِمَت رادیو و تلویزیون از آن جمله مشاغلی بوده که از خیلی اخبار مطلع است.
از نفرات دیگر که در آن مقطع اضافه شدند، خود من بودم که به مسئولیت دفتر سیاسی حزب انتخاب شدم. آقای حسین اسفندیاری اضافه شدند و حجتالاسلام مهدی اژهای بعد از حادثه هفتم تیر اضافه شدند.
برادرشان شهید علیاکبر اژهای از همان اول حضور داشتند. تدارکات حزب آقایی به نام مصطفوی بودند که الان کاسب و مغازهدار هستند. در آن فاصله آقای مهندس غلامعلی معتمدی اضافه شدند که ایشان در جریان هفتم تیر به شهادت رسیدند. خانم ایشان هم اشرف بروجردی از فعالان اصلاحطلب در تهران است.

آقایان رسول حامدیان، محمد اژهای، حجتالاسلام مجتبی کوچکزاده، مجتبی حقیقیان و مرتضی خلیلیان چطور؟
تا جایی که در ذهن من است، اینها همه بعد از هفتم تیر به شورا اضافه شدند.
دبیران حزب، به ترتیب آقای طاهری، آقای پرورش، آقای شهیدی، اسفندیاری و در آخر آقای مهدی اژهای بودند. چرا آقای پرورش دیگر دبیر حزب نبود؟
چون به تهران رفتند و نایبرئیس مجلس شده و یک دورهای وزیر آموزشوپرورش شدند؛ البته گاهی که به اصفهان میآمدند، در جلسههای حزب شرکت میکردند؛ اما سمت دبیری حزب را نداشتند.
بعد آقای شهیدی هم به تهران رفتند و ایشان عضو سرپرستی صداوسیما شده و مدتی هم مسئول تشکیلات حزب در استان تهران شدند.
آقای شریفخانی نیز به تهران رفتند. اینها که رفتند، مدتی آقای حسین اسفندیاری قائممقام آقای شهیدی و دبیر بوده و سپس آقای مهدی اژهای دبیر بودند و بعد هم که حزب تعطیل شد.

از فعالیتهای خودتان در واحد سیاسی حزب بگویید.
حزب در استان تهران برای برنامهریزی حوزههای حزبی بهطور هفتگی جلسه داشت. آن زمان هنوز تشکیلاتی راه نیفتاده بود که استانها ارتباط هماهنگ داشته باشند. ما میخواستیم در حزب اصفهان فعالتر شویم.
قرار شد من بهصورت هفتگی به تهران بروم و در جلسههای رابطان حزب در استان تهران شرکت کنم. دستورها و اخبار و سیاستهای حزب را آنجا میشنیدیم و به اصفهان میآوردیم. مسئول جلسهها در استان تهران در مقطعی شخصی به نام آقای جواد مالکی بود که در هفتم تیر شهید شد.
آقای مالکی از مبارزان قبل از انقلاب بود که در فعالیتهای مسلحانه هم حضور داشت. من بهطور هفتگی، صبحهای پنجشنبه به آن جلسهها میرفتم و بعد به اصفهان میآمدم و آن اخبار را به حزب منتقل میکردم.
اخبار را به چه کسی منتقل میکردید؟
به اعضای شورای حزب در اصفهان؛ بهعلاوه رابطان حزب. آن زمان رابط مهندسان، رابط دانشجویی و رابطه دانشآموزی داشتیم. در همان جلسههای تهران بود که من با آقای محمدرضا کلاهی آشنا شدم. آقای کلاهی را که حتما میشناسید؟
بله؛ عامل اصلی انفجار حزب بود.
ایشان منشی آقای مالکی بود. برای اینکه تیپ جاسوسها را بدانید، باید بگویم که آدم فوقالعاده پرکاری بود. شاید در هفته یکیدو شب هم به منزلشان نمیرفت.
فرمودید خیلی آدم پرکاری بود؟
فوقالعاده پرکار بود. خاطره شخصی عجیبی از او دارم. یک بولتن خبری بود که تشکیلات مرکزی حزب در تهران این را تولید و توزیع میکرد. این فرد این را به من میداد و بهنوعی من را خیلی بالا میبرد که بولتن محرمانه را به من میداد. بعدها فهمیدم که قصد داشت من هم متقابلا اخبار محرمانهام را به این فرد بدهم.
درواقع میدانست که من ارتباط نزدیکی با آقای پرورش دارم. آقای پرورش نایبرئیس مجلس شورای اسلامی بود؛ بعد عضو عالی شورای دفاع بود و بعد از انفجار هفتتیر هم وزیر آموزشوپرورش شد.
البته من معمولا با آقای مالکی هماهنگ میکردم که چه خبری را در جلسه بگوییم. آنوقت ایشان به ما میگفتند که این را بگو و این را نگو یا صلاح نیست که در جمع گفته شود.

الان با وجود فضای مجازی و شبکههای اجتماعی، چندان چیزی بهعنوان اخبار محرمانه نداریم. اخبار محرمانه آن زمان اینک در دسترس همه هست. درست است؟
نمیشود گفت که 100درصد همهاش هست. ریز اخبار گاهی با فاصله منتشر میشود. من هم مشابه این اعتقاد را جور دیگری داشتم.
البته بعدا دیدم که آقای ارتشبد حسین فردوست که رئیس دفتر اطلاعات ویژه حکومت محمدرضا پهلوی بود (فردوست کسی بود که از دوران مدرسه با محمدرضا پهلوی همکلاس بود)، جایی گفته که سازمان CIA معتقد است «همه اخبار در روزنامهها هست؛ مهم این است که اخبار روزنامه را شما با دقت مطالعه کنید!»
مثلا من خودم بر اساس همین دیدگاه، آن دوره که واحد سیاسی اصفهان بودیم، بولتن اخبار هفتگی درست میکردم که حدود 15 صفحه میشد و این بولتن برای همه خیلی عجیب بود.
فرقش این بود که رادیو و تلویزیون یکسری اخبار را میگفت و یکسری را نمیگفت و هر روزنامهای بنا به سلیقه سیاسیاش یک بخشی از خبرها را مینوشت. آدمها که نمیتوانند 10 تا روزنامه را بخوانند و آدمی که اینها را به هم بچسباند و کنار هم بگذارد، خودبهخود کار مهمی میشود.
23سالگی و تدریس در تربیتمعلم
قبل از اینکه حزب تعطیل شود، من از شورای حزب جمهوری اسلامی بیرون آمدم. توضیح بدهم که یک چیزی آقای خامنهای به ما، در درگیریهایی که با طیف آقای طاهری داشتیم، فرمودند.
به ما گفتند که آنها رفتهاند و پشت سر آقای طاهری سنگر گرفتهاند و به شما تیراندازی میکنند و شما هرچه تیر میزنید، به آقای طاهری میخورد و ایشان نماینده ولیفقیه است و نباید این کار را بکنید.
این حرف آقای خامنهای حرف درستی بود. من دیدگاهم این بود که ما و دوستانمان لزومی ندارد هرچه اعتقاد داریم، همه آنها را در مواضع اجتماعی بیان کنیم؛ باید بعضیهایش را بگذاریم در زمان خودش. گاهی یک خبر را نمیشود زود بیان کرد.
در جریان بنیصدر حزب عادت کرد که با طرف مقابلش رودررو درگیر شود و این دوستان در اصفهان هم شبیهسازی میکردند که آقای طاهری نیز مثل بنیصدر است.
راست هم میگفتند؛ اما بنیصدر ناشیگریهایی درآورد که دستش رو شد؛ ولی اینجا دوستان آقای طاهری به این راحتی رو نمیکردند؛ مثلا آقای طاهری طرفدار بنیصدر شد؛ اعلامیه هم داد؛ ولی یک دورهای با او مخالف شدند و اصطلاحا خط3 را ایجاد کردند و دیگر آن بار را تحمل نمیکردند؛ در مقطعی هم با کل تحزب مخالفت میکردند.
من البته اصلا قبول نداشتم که مثلا علنی مخالفت کنیم؛ چون معتقد بودم رقبای سیاسی حزب اگر من موضعگیری علنی کنم، آنها سوءاستفاده میکنند. پس من رفتم درسم را دنبال کنم و در همان مقطع، فرصت تدریس در مراکز تربیتمعلم پیدا کردم. تربیتمعلم درس ریشههای انقلاب را به من داد.
آن اوایل دانشگاهها بهخاطر انقلاب فرهنگی تعطیل بود و کتابی در این زمینه وجود نداشت و کمتر کسی بلد بود این درس را تدریس کند. در اصفهان سه نفر بودند که حاضر شدند این درس را بدهند؛ یکی دکتر فضلالله صلواتی، یکی من و دیگری آقای علی کیقبادی بودند.
آن درس مرا مشغول این کرده بود که وقت بگذارم و مطالعه کنم. در آن سن من دانشجو هم بودم (حدودا 23 یا 24ساله بودم). یک جوان که دانشجو هم هست، در تربیتمعلم بخواهد درس بدهد، امری غیرعادی است. باید تمام وقتم را میگذاشتم؛ بعد هم برای استخدام ناچار شدم به چهارمحالوبختیاری بروم.
شما 23ساله بودید و دبیر حزب آقای اسفندیاری 25 سال داشتند؛ یعنی عدهای جوان حزب را میچرخاندند؟
بله؛ البته یک اشکالی که بعضا برای حزب شاید کسی لحاظ نکرده همین است که فاصله سنی بین شورای حزب در تهران و شورای حزب در استانها زیاد بود. این فاصله سنی باعث میشد که پخته عمل نشود.
مرحوم آقای پرورش مواقعی که به اصفهان میآمدند، عضو شورای حزب اصفهان بودند؛ ولی ایشان هیچوقت اینجوری نبودند که بگویند به آنچه من میگویم، عمل کنید؛ فقط یک رأی داشتند.
چطور دلتان آمد از حزب جدا شوید؟
من فقط از شورای حزب جدا شدم. در جلسههای حزب میرفتم و در جلسههای آقای پرورش نیز شرکت میکردم.
شما همان سال 59 که مسئول واحد سیاسی بودید، مسئول واحد دانشجویی هم بودید. فعالیتهای واحد دانشجویی چه بود؟
واحد دانشجویی از این لحاظ با بقیه چندان فرقی نمیکرد؛ مثلا هر هفته یک کار مطالعاتی داشتند که خیلی وقتها از همین جزوات تولیدی حزب بود، مبادله اخبار بود و بحث بر سر اینکه برای فلان کار تشکیلاتی در دانشگاه چه موضعی اتخاذ کنند و چهکار کنند.
آیا شاخه دانشجویی فعالیت شاخصی در دانشگاه داشت یا مثلا بیانیهای یا نشریهای منتشر میکرد؟
آن زمان در دانشگاهها (قبل از انقلاب فرهنگی) موضوع مجاهدین خلق و چریکهای فدائی خلق و گروههای چپ خیلی مطرح بود. در اصفهان گروهی بود تحت عنوان «سازمان اسلامی دانشجویان» که نوعا الان اصلاحطلب هستند.
اینها روبهروی آنها موضع خوبی داشتند. اعضای سازمان اسلامی دانشجویان، یکی آقای مرتضی مبلغ بود که مدتی هم معاون وزیر کشور شد؛ آقای مرتضی طهرانی که مدتی معاون مالی و اقتصادی شهرداری اصفهان بود و قبلا در دوره اصلاحات مدتی معاون استاندار اصفهان بود؛ آقای دکتر علیرضا یوسفی هم معاون دانشگاه علوم پزشکی اصفهان بود.
البته بین اینها آقای یوسفی در حزب کارگزاران بود و آقای تهرانی در حزب مشارکت. آقای محمود حسینی هم که مدتی استاندار اصفهان بود، در حزب مشارکت حضور داشت.
بچههای حزب بهنوعی نمیآمدند دوباره نیروها را تقسیم کنند؛ بلکه به همدیگر کمک میکردند، برای اینکه مشکل اصلی نظام و انقلاب در دانشگاهها گروههای چپ و مجاهدین خلق بودند تا بعد از انقلاب فرهنگی که باز همان موقعی بود که فعالیتهای حزب بهتدریج و روزبهروز کم شد.
اوج فعالیتهای حزب بین سالهای 58 تا 61 بود؛ مثلا نگاه میکردم در یک سخنرانی از آقای هاشمی که در سالگرد هفتم تیر ایشان اصفهان آمدند و ماه رمضان بود.
آقای هاشمی گفتند: «من به اصفهان میآیم؛ منتهی به دعوت استاندار، آقای طاهری و حزب جمهوری و آیتالله خادمی.»
میخواستند یکجوری باز اینها را جمع کنند! استاندار اصفهان آن زمان آقای غلامحسین کرباسچی بود؛ معاونش آقای سید جعفر موسوی بود که بعدا یک مدتی استاندار اصفهان و بعد استاندار زنجان شد.
فرماندار اصفهان هم آقای سید علی نکوئی، رئیس شورای هماهنگی اصلاحات اصفهان بود. برای استقبال از آقای هاشمی جلسهای در استانداری گذاشتند. من نماینده حزب در آن جلسه بودم. همانجا با آقای موسوی دعوایم شد. آقای موسوی معاون استاندار بود و با بقیه بهنوعی مانند کارمندهای دستگاههای اداری برخورد میکرد!
من گفتم: آقای موسوی ما که کارمندهای شما نیستیم که شما اینجوری میخواهید دستور بدهید! شما یک عضو جلسهاید، من هم یک عضو جلسهام، بقیه هم حق عضویت دارند و کارها باید با توافق هم پیش برود.
من بلند شدم و آن جلسه را ترک کردم. بعدش دوباره جلسه برگزار شد؛ ولی دیگر آقای موسوی در جلسهها نمیآمد؛ برای آنکه آن نوع برخورد را داشت. بالاخره در میدان امام بعد از افطار سخنرانی آقای هاشمی بود که جمعیت فوقالعاده زیادی آمدند.
آقای محمدکاظم موسویبجنوردی مقطعی در حزب جمهوری اسلامی اصفهان بود؟
او استاندار اصفهان و دبیر حزب ملل اسلامی قبل از انقلاب بود که خاطرههایش چاپ شده است. حزب ملل اسلامی در سال 44-43 درحالیکه اعضای آن 22-21ساله بودند، این حزب را تشکیل دادند و بعد خیلی زود توسط رژیم شاه دستگیر شدند.
آقای موسویبجنوردی در حدفاصل دبیری آیتالله طاهری و سپس آقای پرورش، عضو شورای مرکزی حزب اصفهان بود که همزمان استاندار اصفهان هم شده بود.

