به گزارش اصفهان زیبا؛ کتاب «سربلند میدان» به قلم سعید عاملیان، توسط نشر مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، به سال 1403 (چاپ سوم) در 384 صفحه منتشر شده است و به زندگینامه سرلشکر پاسدار شهید سید محمد حجازی پرداخته است.

آنچه در ادامه میخوانید، صفحات 316 الی 321 کتاب است که حاوی اطلاعات مفید و جدیدی درباره شرایط پیچیده مبارزه با داعش، توسعه کمّی و کیفی حزب الله لبنان، سبک مدیریتی مجاهدانه و روحیه شهادتطلبانه فرماندهان و سرداران شهید سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است.
***
راوی: شهید عباس نیلفروشان
پیش از آنکه سردار حجازی به لبنان برود، دو سالی مسئول عملیات سپاه لبنان بودم. کاری پیش آمد، به ایران آمدم و فرمانده دافوس سپاه شدم. به جای من آقای اللهدادی مسئولیت عملیات سپاه لبنان را به عهده گرفت. مدتی از استقرار سردار حجازی نگذشته بود که آقای اللهدادی شهید شد. همان صبحی که شنیدم اللهدادی شهید شده، انگار یکی به من گفت تو باید به آنجا بروی! عجیب بود، دقیقا به من الهام شد. چند روز بعد، آقای حجازی زنگ زد که میخواهم ببینمت. قرار گذاشتیم و رفتم. گفت: «در جمعبندی یکی از گزینههایی که برای رفتن به لبنان به آن رسیدیم، شمایید؛ چون قبلا آنجا بودی روابط خوبی داری، بچههای حزب الله شما را میشناسند و قبولت دارند.»
وقتی دیدم گفت یکی از گزینهها شمایی، با او صادقانه صحبت کردم. گفتم: «الان شرایطم طوری نیست بیایم لبنان. اگر یکی از گزینه ها منم، بروید سراغ گزینه های دیگر.» دلیلش هم مریضی مادرم بود.
نگاهم کرد و گفت: «راستش هیچ گزینه ای غیر از شما نداریم!»
این را که گفت، گفتم: «آقای حجازی، برای اینکه کار روی زمین نماند، می توانم موقت بیایم تا شما یک نفر را پیدا کنید.»
در لبنان نیاز به توجیه نداشتم، عربی ام کامل بود، با بچه های حزب الله تعامل داشتم، طرح ها را می دانستم و نیاز به زمان نداشتم. گفتم: «می آیم که خلأ ایجاد نشود، بعد شما پیگیری کن یک نفر جایم بگذار.»
گفت: «این هم راهی است، اما شما تلاش کن بمانی.»
قولی را از من گرفت که حداقل یک سال بیایم. وقتی موافقتم را گرفت، زرنگی کرد. به حاج قاسم گفته بود که من با فلانی صحبت کردم، می خواهد موقت بیاید. شما با او صحبت کن دائم بشود. حاج قاسم زنگ زد، رفتم خدمتش گفت: «حاج عباس، خوشحال شدم برگشتی. برو کارهای نیمه کاره را که قبلاً میخواستی انجام بدهی، انجام بده. اول شر این سلسله شرقی و قلمون را از سر ما کم کن.»
بعد گفت: «حداقل سه سال بمان، خانواده ات را هم ببر.»
گفتم: «قرارمان با آقای حجازی…!»
گفت: «میدانم، برای همین صدایت کردم. برو انشاءالله شهید می شوی، ولی فعلاً برای سه سال برنامهریزی کن.»(***)
بخشی از سرزمین لبنان در اشغال گروههای تکفیری بود. آقای حجازی ابتدا از من خواست تمرکزم را روی لبنان بگذارم. درست هم می گفت. شهید اللهدادی بیشتر وقتش را در سوریه می گذراند. به ایشان اطمینان دادم حضور در سوریه را طوری متعادلش کنم که کاستی در کارهای لبنان به وجود نیاید. چون بخش اعظم حزب الله در لبنان کار میکرد. با سردار حجازی شروع به کار کردیم. هفته اول به منطقه قلمون و سلسله شرقی رفتم، وجب به وجب منطقه را شناسایی کردم و طرح پاکسازی را به آقای حجازی دادم. طرح چند مرحله داشت. با آقای حجازی نشستیم، بحث کردیم و به نتیجه رسیدیم. بعد، آن را پیش آقا سیدحسن نصرالله بردیم. آنجا هم بررسیهایی انجام دادیم و تصویب شد. آقا سید حسن گفت: «حاج قاسم هم طرح را ببیند.»
طرح را پیش حاج قاسم بردم. آن را توضیح دادم و خواهش کردم برای عملیات آنجا باشد. گفت: «لازم نیست، آقای حجازی هست.»
منطقه قلمون و سلسله شرقی دوسه سال به همان شکل مانده بود. یک ماه از رفتنم نگذشته بود که عملیات شروع شد. بعضی فرمانده ها دست و پا را می بندند. با همتی که آقای حجازی داشت، سریع آماده شدیم. بچه های حزب الله به خط زدند. در مرحله اول عملیات پاک سازی خیلی راحت انجام شد. مرحله به مرحله پیش رفتیم. آقای حجازی با اعتمادی که داشت، پشتیبانی میکرد. یادم هست از خط به او زنگ زدم، گفتم: «سه دستگاه «یاگی» احتیاج دارم». یاگی ماشین کوهپیمایی است که چهار چرخ کوچک دارد. آقای حجازی به کار ستادی معروف بود؛ ولی در مسائل عملیاتی به قدری سرعت داشت که میدانست چطور زمانها را کوتاه کند. صبح با او تماس گرفته بودم، بعدازظهر پیکی با یک پاکت پول آمد. گفت: «آن شرکت توی بقاع نمایندگی دارد. همان جا بخرید.»
همان جا خریدیم. توی ارتفاعات، جاده نبود که سلاح ببریم و مهمات برسانیم. وجود این ماشینها برای سرعت عمل و تحرکی که می خواستیم انجام بدهیم خیلی مهم بود. عملیات به سرعت انجام شد. نقش ایشان در پشتیبانی بیبدیل بود. خودش هم مرتب در جبهه حضور پیدا می کرد.
عملیات را روی ارتفاعی به اسم صدرالبستانی انجام دادیم که به شهر عرسال یا اورسال اشراف داشت و در تصرف کامل جبهه النصره بود. وقتی آنجا را آزاد کردیم، با بچه های حزب الله روی ارتفاع رفتم. معمولاً با گروه اول بچه های حزب الله میرفتم. بچه ها رفته بودند پیش آقای حجازی گفته بودند: «حاج عباس خودش جلو میرود. اگر شهید بشود برای سپاه بد است!» آقای حجازی گفته بود: «حاج عباس اخلاقش اینطور است، به آقا سید حسن بگویید.» آقا سید حسن مرا خواست و گفت: «حاج عباس، بچه ها می گویند خیلی جلو می روی! چرا این کار را می کنی؟!»
گفتم: «آقا سید ما سربازهای امامیم! توی جنگ اولین تیر را خودم می زدم، اینجا نمیتوانم عقب بایستم، به بچهها بگویم بروید!»
آقا سید حسن قانع شد. یادم هست روی همان ارتفاع، جنگ پیچیده شد. یک باره آقای حجازی روی بیسیم آمد، گفت: «حاج عباس، یا بیا پیش ما، یا بگو نقطه ات کجاست، من بیایم. می خواهم ببینمت.»
به ایشان گفتم آقا سید الآن نه میشود شما بیایید، نه من می توانم بیایم. شرایط خوبی نیست. اگر الآن برگردم، روحیه اینها لطمه میبیند.»
درگیری شدید بود. آنها مشرف بودند، ما داشتیم ارتفاع را می گرفتیم. به فاصله چهار پنج متری با دشمن میجنگیدیم. اصرار کرد. هرچه خواهش کردم، تا پای ارتفاع آمد، گفت: «از کدام مسیر بیایم؟»
هرطور بود، خودش را رساند. همه تصور میکردند ایشان فقط ستادی است؛ ولی در اجرای عملیات هم ورود میکرد. در کمتر از سه سال، تمام مناطق مرز سوریه و لبنان پاکسازی شد. کمکم در خیلی از عملیات های سوریه، از لبنان میرفتیم. ایشان که ابتدا با من شرط کرد سوریه نروم، به من گفت: «برو قرارگاهی توی حلب بزن، بچه های حزب الله را که می خواهند عملیات کنند با بچه های ایران و فاطمیون هماهنگ کن.»
بین بچههای عملیات خودمان در لبنان نوبتبندی کرده بودیم و در فرماندهی جنوب حلب، آقای حجازی نقش اساسی داشت. وقتی با چیزی مخالف بود به صراحت میگفت. در دو مورد سر مسائل اساسی با نظر من مخالف بود و قاطعانه گفت: «این کار را انجام نده.» وقتی متقاعد شد، پشتیبانی کرد. از جنس فرماندهانی نبود که بگوید همین که من گفتم. در خیلی از مسائل نظرش راهگشا بود طرح و نظر می داد و ما نظراتش را پیگیری میکردیم.
زمان فرماندهی حجازی تمام مناطق لبنان از لوث تکفیریها پاک شد. شهر عرسال در بقاع از اشغال جبهه النصره و داعش آزاد شد و فرمانده معروفشان ابومالک الطله به اسارت درآمد. مقر بزرگی آنجا داشتند که بچه ها آن را محاصره کردند و آنها مجبور به تسلیم شدند. معاوضه برای آوردن پیکر شهید حججی در آنجا اتفاق افتاد. داعش میخواست از سوریه به لبنان و سواحل مدیترانه وصل شود؛ شکست خورد. این به خاطر مقاومت بود که شهید حجازی فرماندهی بخش لبنانش را به عهده داشت.
حجازی کارهای اساسی و بزرگی برای حزب الله کرده که نمیشود گفت. از اساس در کیفیسازی تجهیزات و فناوری موجود در حزب الله نقش تعیینکننده داشت. عده حزب الله در زمان جنگ ۳۳ روزه، اصلاً با امروز قابل مقایسه نیست؛ نیروی کمی داشت. بعد از جنگ ۳۳ روزه اهمیت کارکرد حزب الله برای کل منطقه و حتی برای خود نیروی قدس و حاج قاسم روشن شد. در بعضی از اقلام شاید ۵۰۰ درصد افزایش داشته است. من در هر دو مقطع بودم. در نیروی انسانی و جنگ افزار اصلاً قابل مقایسه نیست. در آن مقطع رویکرد حزب الله فقط نهضتی بود. الآن رویکرد جنگ و دفاع و آفند است. آنهایی که متخصص اند، فهم درستی از این دو حوزه دارند.
سال ۲۰۰۰ م آمریکا وارد منطقه شد و افغانستان را گرفت. سال ۲۰۰۳م به عراق آمد و ایران را محور شرارت اعلام کرد. با تلاش مقاومت و حاج قاسم، آنها در عراق و افغانستان زمینگیر شدند. آمادگیهایی که سپاه در کل کشور ایجاد کرد، به خصوص عزم و اراده دفاع که به دست بسیج در زمان فرماندهی سردار حجازی انجام شد، آمریکایی ها را ناامید کرد. پنتاگون به رئیس جمهور آمریکا گزارش داد که ایرانیها عزم و اراده جنگیدن دارند و در آستانه ورود به ایران باید با ده میلیون بسیجی بجنگیم. جنگ ۳۳ روزه لبنان، برای این بود که میخواستند برای حمله به ایران آزمایشی بکنند. خود حاج سید حسن آقا به من گفت: «اسرائیلیها و آمریکاییها با یکی از نیروهای کوچک ایران دست و پنجه نرم کردند و شکست خوردند، معلوم است که در برابر عظمت قدرت ایران توانی ندارند.»
در آن مقطع توسعه کمّی حزب الله در وضعیت چندین برابری قرار گرفت. زمانی که به حجازی رسید بیشتر توسعه کیفی بود. این کیفی سازی شامل نرم افزاری و سخت افزاری میشود. در سخت افزاری به خاطر مسئولیت آمادی که در ستادکل داشت به عمق صنعت سخت افزاری تسلط پیدا کرده بود. دقتافزایی در سلاح و تجهیزات و نقطه زن کردن موشک ها حاصل همان سابقه است. در نرم افزاری هم ذخیره تمام نشدنی بسیج را داشت. کارکردن با فرهنگ و ادبیات غیربومی، هنر می خواهد و حجازی این هنر را داشت. مصادیق زیادی دارد که تا سال ها نمی شود گفت. یکی از برجستگیهای کار آنجا بحث اطلاعاتی است. آقای حجازی در این حوزه هم توفیقات خوبی داشت.
شهید عباس نیلفروشان
پینوشت:
(*) سردار شهید عباس نیلفروشان متولد ۱۳۴۵ در محله مسجدجمعه اصفهان است. پانزده ساله بود که جنگ شروع شد، درس را رها کرد و به عنوان بسیجی به جبهه کردستان رفت. سپس به جبهه جنوب عزیمت کرد. سال ۱۳۶۲ به عنوان پاسدار وارد سپاه شد. پس از آن، به خواست شهید احمد کاظمی به لشکر نجف پیوست که عضویتش تا سال ۱۳۷۳ ادامه داشت. او آن سال مسئول عملیات لشکر بود. سردار نیلفروشان پس از آن مدیریت آمادگی رزم نیروی زمینی، مسئولیت عملیات نیروی زمینی، مسئولیت عملیات سپاه لبنان و فرماندهی دافوس سپاه را به عهده داشت. او از سال ۱۳۹۸ مسئول عملیات کل سپاه است. سردار نیلفروشان پس از جنگ درس را ادامه داد. در رشته علوم سیاسی دانشگاه اصفهان قبول شد و مدرک کارشناسی گرفت. کارشناسی ارشد رشته مدیریت را در همان دانشگاه گذراند و دکترای مدیریت استراتژیک را از دانشگاه امام حسین (ع) کسب کرد و به عضویت هیئت علمی دانشگاه امام حسین (ع) درآمد.
سردار عباس نیلفروشان از بهمن ۱۳۹۳ تا آبان ۱۳۹۶ حدود سه سال در لبنان بود. سپس با حکم سردار سرلشگر حسین سلامی به معاونت عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منصوب شد. نیلفروشان در ۶ مهر ۱۴۰۳، به عنوان مستشار ارشد سپاه پاسداران در لبنان حضور داشت که در حمله تروریستی صهیونیستها به ضاحیه بیروت، در کنار سید حسن نصرالله، به شهادت رسید.
(**) محمدعلی اللهدادی سال ۱۳4۲ در سرجان به دنیا آمد. او در دوران دفاع مقدس و پس از آن، در لشکرهای ۴۱ ثارالله و ۲۷ محمد رسول الله(ص) فرمانده تیپ بود. محمدعلی اللهدادی ۲۷ دی ۱۳۹۳ در منطقه قنیطره سوریه شهید شد.
(***) قلمون و سلسله کوههای شرقی لبنان دو منطقه بزرگ بین لبنان و سوریه است. جبهه النصره و داعش حدود سی کیلومتر عرض و بخش اعظمی از مرز را اشغال کرده بود. آن ها به دلیل کوهستانی بودن منطقه توانسته بودند توی شیارها اردوگاه و مراکز آموزشی راه بیندازند و کار کمی پیچیده بود. (راوی)